ای در دل من رفته چو خون در رگ و پوست / هرچ آن به سر آیدم ز دست تو نکوست / ای
مرغ سحر تو صبح برخاسته ای / ما خود همه شب نخفته ایم از غم دوست (A03)
دل عارفان ببردند و قرار پارسایان / همه شاهدان به صورت تو به صورت و معانی
نه خلاف عهد کردم که حدیث جز تو گفتم / همه بر سر زبانند و تو در میان جانی (A04)
سخن سر به مهر دوست به دوست / حیف باشد به ترجمان گفتن (A05)
ای در دل من رفته چو خون در رگ و پوست / هرچ آن به سر آیدم ز دست تو نکوست / ای
مرغ سحر تو صبح برخاسته ای / ما خود همه شب نخفته ایم از غم دوست (A07)
دل عارفان ببردند و قرار پارسایان / همه شاهدان به صورت تو به صورت و معانی / نه
خلاف عهد کردم که حدیث جز تو گفتم / همه بر سر زبانند و تو در میان جانی (A09)
دل عارفان ببردند و قرار پارسایان / همه شاهدان به صورت تو به صورت و معانی / نه
خلاف عهد کردم که حدیث جز تو گفتم / همه بر سر زبانند و تو در میان جانی (A10)
سخن سر به مهر دوست به دوست / حیف باشد به ترجمان گفتن (A12)
اگر از کمند عشقت بروم کجا گریزم / که خلاص بی تو بند است و حیات بی تو زندان
(A17)
گفتم آهندلی کنم چندی / ندهم دل به هیچ دلبندی / سعدیا دور نیکنامی رفت / نوبت
عاشقی است یکچندی (B01)
قصه عشق را نهایت نیست / صبر پیدا و درد پنهانی (B05)
گر به همه عمر خویش با تو برآرم دمی / حاصل عمر آن دم است باقی ایام رفت (B17)
روی به خاک می نهم گر تو هلاک می کنی / دست به بند می دهم گر تو اسیر می بری (B20)
ای چشم خرد حیران در منظر مطبوعت / وی دست نظر کوتاه از دامن ادراکت (B24)
آن را که غمی چون غم من نیست چه داند / کز شوق توام دیده چو شب می گذراند (B27)
ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا / حلوا به کسی ده که محبت نچشیده است (B30)
غم دل با تو نگویم که نداری غم دل / با کسی حال توان گفت که حالی دارد (B31)
تو را چه غم که یکی در غمت به جان آید / که دوستان تو چندان که می کشی بیشند (B32)
سعدی جفا نبرده چه دانی تو قدر یار / تحصیل کام دل به تکاپوی خوشتر است (B34)
کارم چو زلف یار پریشان و درهمست / پشتم به سان ابروی دلدار پر خمست (B39)
ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی / دودم به سر برآمد زین آتش نهانی (B42)
تو را سری است که با ما فرو نمی آید / مرا دلی که صبوری از او نمی آید (B52)
گر به صحرا دیگران از بهر عشرت می روند / ما به خلوت با تو ای آرام جان آسوده
ایم (B53)
ره صبر چون گزینم من دل به باد داده / که به هیچ وجه جانم نکند قرار بی تو (B56)
تنم فرسود و عقلم رفت و عشقم همچنان باقی / و گر جانم دریغ آید نه مشتاقم که کذابم (B60)
گفتم آهندلی کنم چندی / ندهم دل به هیچ دلبندی / سعدیا دور نیکنامی رفت / نوبت
عاشقی است یکچندی (C04)
راستی گویم به سروی ماند این بالای تو / در عبارت می نیاید چهره زیبای تو / چون تو حاضر می شوی من غایب از خود می شوم / بس که حیران می بماندم وهم در سیمای تو (C14)